شبکه یک - 2 آبان 1399

وحدت محمدی ص ؛ ترکیب حق محوری، منطق و مدارا (با کدام دغدغه؟ "حقیقت" یا " محبوبیت"؟)

میلاد مبارک پیامبر اعظم ص و هفته وحدت _ نشست ( "وحدت منطقی" یا "مصالحه از سر شکاکیت" ؟) دانشگاه ادیان و مذاهب قم _ ۱۳۹۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت برادران و خواهران عزیز.

هر وقت بحث از تکثّر عقاید، ادیان و مذاهب می‌شود و ما می‌خواهیم از یک موضع هم دینی به معنای عام و هم اخلاقی به معنای خاص، به صحنه نگاه کنیم بسا که یک تعارضی در نخستین نگاه به چشم می‌آید. یک دوقطبی شکل می‌گیرد. در همه جهان‌ها، فرهنگ‌ها و ادیان این اتفاق افتاده است. پرسش از یک دو راهی، "اخلاق" یا "حقیقت"؟ یعنی اختلاف نظرها و اختلاف مذهب، اختلاف دین و اختلاف عقیده، از اخصّ به اعمّ، گویی بر سر یک دوراهی قرار می‌گیریم که آیا ما بر سر اختلاف نظرها کوتاه بیاییم تا وجهه اخلاقی عمل رعایت بشود؟ یعنی مدارا به قیمت تسامح در عقاید! از دقّت معرفتی کم کنیم؟ ذره‌بین‌ها را کنار بگذاریم؟ خیلی به حقیقت فکر نکنیم؟ تا بتوانیم یکدیگر را بیشتر تحمل کنیم یا این که نه؛ تحمل یکدیگر یک مسئله فرعی است؛ تحمّل برای چی؟ مسئله اصلی حقیقت است. حقوق، فرع بر حقیقت است اگر قرار باشد حقیقت در حوزه اختلافات و حقوق دگراندیشی قربانی بشود آن وقت ما حتی توجیه معرفتی برای اصل مدارا هم نخواهیم داشت. بنابراین ما جانب حقیقت را محکم نگه می‌داریم، و از مارک‌ها و برچسب‌هایی هم که می‌زنند که این‌ها آرتودوکسی هستند، این‌ها افراطی‌اند، بنیادگرا هستند نترسیم، برای‌مان هم مهم نیست که چه کسانی جذب بشوند یا دفع بشوند و این وسط، صداهای چه کسانی و چگونه به گوش چه کسانی برسد؟ ما یک قطب افراط و تفریط در این قضیه بین خودمان هم داریم؛ چه وقتی که بحث اختلاف مذاهب پیش می‌آید که آقا با سایر مسلمین چه نسبتی برقرار کنیم؟ ما به عنوان یک اقلیت تاریخی بین مسلمانان، از آن طرف شیعه نسبت به سایر مذاهب اسلامی، و مسلمانان نسبت به سایر پیروان ادیان و دینداران، اساساً معتقدین به عالم معنا و الهیات نسبت به غیر معتقدین. در بُن اعتقادات‌شان بحث از هدایت و ضلالت است یعنی شما هیچ تفکر دینی را منفک از دوقطبی حق و باطل، هدایت و ضلالت، شقاوت و سعادت، اصلاً ندارید. هیچ دینی نیست که بگوید مسئله من، مسئله حقیقت نیست، مسئله فضیلت نیست، من هیچ مرزی میان رذیلت و فضیلت قائل نیستم! اصلاً این علامت بی‌دینی است نه علامت دین‌داری. حتی بی‌دینی هم به طور مطلق به مفهوم بی‌نظری نیست. منتهی بی‌دین، خیلی راحت‌تر مماشات می‌کند چون بی‌دین قائل به حقیقت مقدس و قداست حقیقت نیست، بی‌دین معتقد نیست که شقاوت و سعادت ابدی‌ای در کار است که به نوع عقاید آدم‌ها، اخلاقیات‌شان، اعمال و رفتارشان مربوط است، بنابراین بی‌دین بر سر عقاید راحت‌تر مماشات، بلکه معامله می‌کند. این یک طرف قضیه است. کسانی که دغدغه قدرت دارند، دغدغه بقاء دارند این‌ها خیلی برایشان مسئله حق و باطل، به اصطلاح مسئله ناموسی نیست. صریحاً هم می‌گویند که کدام حقیقت است که از جان من، از زندگی من مهم‌تر است؟ اصلاً‌ فداکاری در راه عقیده، معنای منطقی در این دیدگاه ندارد، چون عقیده،‌ وسیله‌ای است در خدمت لذائذ و منافع من. و وقتی که ماتریالیستی به عالم نگاه می‌کنید و وقتی که نگاه قدسیت‌زدایی شده، سکولاریزه شده به حقیقت داری، یعنی حقیقت مقدس نیست، بسا که اصلاً حقیقتی در کار نیست، حقیقت مطلق و مرزبندی‌شده‌ای وجود ندارد. خب ببینید کسانی که اساساً به حقیقت الهی و دینی معتقد نیستند سازش و معامله بر سر عقیده خیلی راحت صورت می‌گیرد، هم منطقی است و هم منفعت در آن است. استدلال‌های مختلف به لحاظ معرفت‌شناختی ممکن است در پسِ آن باشد. مثلاً این که حقیقتی مگر وجود دارد؟ اگر کسی معتقد باشد 1) حقیقتی وجود ندارد در عین حال به چیزهایی در این عالم موافق است و به چیزهایی مخالف است، این خیلی راحت حاضر است هم تسامح، معامله کند هم مسامحه کند، چون چیزی و حقیقتی وجود ندارد. 2) یا حقیقت وجود دارد حقیقت مطلقی وجود ندارد. 3) یا حقیقت مطلقی وجود دارد ولی مقدس نیست. خیلی مهم نیست، با شقاوت و سعادت ابدی من گره نخورده! مثل خیلی از حقیقت‌های دیگری که هست و ربطی به من ندارد حالا می‌خواهی بیا با همدیگر توافق کنیم که باشد یا نباشد! چه ضرری دارد؟ 4) یا نه، حقیقتی هست، حقیقت مطلقی هم هست، مقدس هم هست، قابل احراز و درک نیست. دست‌یافتنی نیست. امکان داوری وجود ندارد که چه حق است و چه باطل؟ ببینید با هر کدام از این 5- 6 فرض، - و موارد دیگری هم می‌شود اضافه کرد – خب این‌جا خیلی راحت است مفهوم مواجهه لیبرالیستی، تسامح، که همه حرف‌ها به یک اندازه بر حق هستند، حالا این‌هایی که می‌گویند همه دیدگاه‌ها محترم است! این احترام، باید معلوم باشد که یعنی چی؟ می‌خواهم اول وجهة مقابل مدارا را درست بگویم که چیست تا بیاییم ببینیم مدارای اسلامی چه مدارایی است و مدارای شیعی چه مدارایی است؟ خب این یک طرف. آن کسی که به مقوله تکفیر پناه می‌برد چرا پناه می‌برد؟ اول وجه درست آن را بگوییم بعد سراغ وجه غلط آن برویم. وجه درست آن این است که – ما در اسلام تکفیر داریم – در همه ایدئولوژی‌ها و مکاتب ما تکفیر داریم. "تکفیر" یعنی چه؟ یعنی با استناد به منابع تئوریک و نظری آن مکتب، شخص یا رفتار یا گفتاری که، موضع‌گیری‌ای که با محکمات آن مکتب نمی‌سازد شما اعلام کنی که جنابعالی این حرف‌تان، این موضع‌گیری‌تان، این کارتان، نسبتی به این مکتب ندارد، این تکفیر است. یعنی اگر مارکسیست‌ها بگویند که یک مارکسیست آمده یک کسی آمده می‌گوید من مارکسیست هستم ولی مالکیت خصوصی نامحدود را قبول دارم، تمام مارکسیست‌ها باید این را تکفیرش کنند چون این دارد خلاف محکمات مارکسیزم حرف می‌زند. اصلاً مارکسیزم با مالکیت خصوصی نامحدود تناقض دارد. اگر کسی گفت من مارکسیست هستم ولی قائل به مالکیت خصوصی نامحدود با این توصیفات هستم، مارکسیست‌ها تکفیرش می‌کنند باید هم تکفیرش کنند. ببینید اول بفهمیم آن تکفیر منطقی چیست؟ تکفیر منطقی این است، کسی نمی‌تواند بیاید بگوید من شیعه هستم ولی ولایت علی‌بن‌ابیطالب(ع) را قبول ندارم! عصمت ائمه(ع) را قبول ندارم! شما می‌توانید او را از تشیّع سلب و تبرئه کنید و بگویید تشیّع از شما بری است. تکفیر به این معنا؛ یعنی جنابعالی شیعی فکر نمی‌کنید. چنانکه اگر کسی گفت که ابوبکر خلیفه اول مسلمین نیست، اهل سنت کاملاً منطقی و اخلاقی است که بگویند پس جنابعالی سنی نیستی! پس اگر ما اصل تکفیر را نفی کنیم معنی‌اش این است که برای هیچ مکتبی، هیچ مرزی، هیچ مفاد معرفتی‌ای قرار ندادیم و گفتیم که همه دروازه‌ها باز است! یعنی گفتیم هر کسی با هر عقیده‌ای هر ادعایی می‌تواند بکند بعد هم به یک مکتبی نسبت بدهد. آن وقت بپرسیم که مثلاً مرز کاپیتالیسم و سوسیالیسم کجاست؟ اگر یک کاپیتالیست هم می‌تواند حرف سوسیالیستی بزند، بعد بگوید ولی من در عین حال کاپیتالیست هستم خب مرکز کاپیتالیزم و سوسیالیزم کجاست؟ یک کسی بگوید من حقیقتی به نام الله و خدا را – حالا نامش را کاری نداریم – من اصل این حقیقت را قبول دارم، یکی هم بگوید من اصلاً چنین چیزی را قائل نیستم بعد هر دو هم بگویند ما مؤمن هستیم و جزو جامعه ایمانی هستیم و موحدیم! خب این اصلاً معنی ندارد. پس ما حق سلب حق تکفیر را بطور مطلق نداریم. تکفیر، حفاظت از مرزهای هر مکتب است. اصلاً مکتب را کنار بگذارید و سراغ همین علوم عادی بیایید، یک کسی بیاید خلاف مسلّمات علم ریاضیات یک چیزی بگوید همه ریاضیدان‌ها حق دارند او را تکفیر کنند یا نه؟ بله، می‌توانند بگویند که جنابعالی اصلاً ریاضی سرتان نمی‌شود! تکفیر به این معنا. شما متعلّق به این حلقة فکری نیستی چون اصلاً مسلّمات این مکتب را قبول نداری. پس حق تکفیر، یک حق اخلاقی و منطقی است. این اول. آن چیزی که غیر اخلاقی و غیر منطقی است و این آش را شور می‌کند چیست؟ بازی با این حق و سوء استفاده از این حق است که ما بدون استدلال عقلی و نقلی در مورد همان مکتب،‌ نقلی مارکسیستی می‌شود استناد به منابع اصلی، به حرف‌های مارکس، منابع نقلی‌اش آن است با تفسیر مختلفی که از آن می‌شود. اگر آمدید بدون استناد درست عقلی و نقلی، نظریه کسی را که او خودش را مارکسیست می‌داند، با محکمات مارکسیست تعارض ندارد با برداشت شخصی من از مارکسیزم، با برداشت منِ مارکسیست از مارکسیزم اختلاف نظر دارد آمدم به او گفتم تو مارکسیست نیستی من مارکسیست هستم، این تکفیر نابجاست. در مورد همه مکاتب این‌جور است در مورد اسلام و تشیع هم همین است. اگر کسی آمد خلاف محکمات اسلام گفت آقا نبوّت یک تجربه باطنی شاعرانه است از همان سنخ درویش و صوفی! این هم همان‌هاست و این تجربه پیامبران یک چیزی است که قابل بسط به همه است و بشری است. اول بگوید تفسیرش بشری است بعد کم‌کم بگویند همان اولش هم بشری است! بعد بگوید این یک تفسیر جدیدی از دین است این یک تفسیر مدرن از نبوّت است! نه دیگر! نبوّت را اگر از عصمت خالی و تخلیه کردید یعنی گفتید ما نبوّت را طوری تفسیر می‌کنیم که در آن عصمت نیست،‌ عصمت در تلقّی وحی یا عصمت در بیان وحی برای مردم و تبیین آن نیست، گوهر الهی و فرابشری او را نفی کردی، دیگر می‌توانید بگویید این یک قرائتی از نبوّت است، نه؛ این تکفیر نبوّت است. ببینید تا کجا، اگر شما بخواهید مقولة تکفیر را درست بفهمید که کجا درست است یا نه؟ باید به این سؤال جواب بدهید مرز تفسیر و تأویل کجاست؟ تأویل به مفهوم لغوی‌اش را نمی‌گویم. چون تأویل به مفهوم لغوی‌اش با تفسیری که من به این معنا گفتم منافات ندارد یکی است. احاله به آنچه که اول بوده است. تأویل به این معنی که خلاف ظاهر و خلاف قواعد و متدولوژی فهم مسئله را بیان کنیم، شما تا چه زمانی راجع به یک مقوله حرف می‌زنید می‌گویند داری تفسیرش می‌کنی، توضیحش می‌دهی، از کجا به بعد می‌گویند داری تکذیبش می‌کنی؟ اگر کسی گفت چنین مرزی وجود ندارد یعنی شما راجع به یک مقوله هر چی گفتی گفتی! این هم می‌شود یک تفسیر و یک قرائتی، که این هم از همین لیبرال پروتستان و امثال این‌ها در قرن بیستم گرفتند بُعد معرفتی دین هی تضعیف بشود حذف بشود اسمش را هم نجات دین گذاشتند! اصلاً قبل از همه، خود کانت خواستند برای نجات دین این کارها را بکنند. ما کد ام تکفیر را پذیرفتیم به این معنا. کدام تکفیر را نمی‌پذیریم؟ این است که بدون استناد درست نقلی و عقلی به منقولات همان مکتب، - هرچه که هست – کسی را که مدعی است به این حلقة قکری و به این مکتب فکری متعلّق است و استناد نقلی و عقلی به این منابع می‌کند او را تکفیر کنیم. این تکفیر نادرست است. حالا روشن می‌شود که ما در روایات‌مان هم به نفع تکفیر روایت داریم هم علیه تکفیر. چرا؟ به این دلیل است یعنی تکفیری‌های شیعه دلیل نقلی دارند، تکفیری‌های سنی هم دلایل نقلی دارند. تکفیری‌های مسیحی هم دارند. در کتاب مقدس بیش از 40- 50 مورد تکفیر می‌شود و دعوت به قتل کفّار می‌شود بخصوص در عهد عتیق. قتل‌های خیلی خشن، در منابع شیعه و سنی هم هست. حالا ما به منابع خودمان کار داریم. روایاتی که در منابع شیعه هست با همین‌ها دو جور مواجهه شده است بعضی‌ها می‌گویند کل این روایات جعلی و باطل است این‌ها همه حرف بیخودی است، همه با هم فلان... خیال می‌کنند که جلسه آشتی‌کنان است چهار نفر با هم دعوای شخصی دارند حالا می‌خواهند با هم آشتی کنند حالا به خیر و خوشی بروند با هم زندگی کنند. آقا یک عالمه تاریخ و بحث این وسط است. هزاران سؤال است، جواب این سؤال‌ها کو؟ مگر این اختلافات بی‌خودی راه افتاده؟ همه این اختلافات محصول توطئه نبوده، پاسخ‌های متناقض به پرسش‌های واضح بوده است. از حوزة خداشناسی، ذات خدا، صفات خدا، افعال خدا، انسان، قیامت، مبدأ، عقل، باطل، خب این سؤالات یا هست یا نیست؟ تو اگر دغدغه حقیقت داری این سؤالات باید مطرح شود و جواب بدهی. جواب‌ها مختلف است، متضاد است، بعد پای تکفیر به میان می‌آید. کدام تکفیر آری؟ کدام تکفیر نه.

ضمن این که همین جا اول یک تذکر بدهم اگر آن‌جایی هم که حق تکفیر اثبات شد، حق تکفیر منطقی لزوماً مساوی با حق مخاصمه و جنگ و توهین و کُشت‌وکشتار نیست. آن بحث بعدی است. مگر با هر کافری می‌شود جنگید؟ قرآن می‌فرماید با مشرکینی که با شما سر جنگ ندارند، خدای متعال می‌فرماید شما اجازه دارید با این‌ها نه فقط معامله کنید و تجارت کنید، بلکه بالاتر از این، «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» به آن‌ها محبّت کنید. «بِرّ» «وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ» (ممتحنه/ 8) حقوق‌شان را صددرصد رعایت کنید. این «بِرّ» و «قسط» نسبت به کیست؟ نسبت به کسانی که قدر متیقِن شرک و کفر هستند. خداوند در قرآن می‌فرماید شِرک گناهی است که بخشیده نخواهد شد ظلم عظیم است. همین خداوند می‌فرماید با مشرکینی که با اسلام و با شما سر جنگ ندارند شما با آن‌ها قرارداد ببندید، صلح کنید، نجنگید، بلکه بالاتر از آن «تقسطوا إلیهم» یعنی همه حقوق‌شان را رعات کنید و بپردازید، حتی در معامله هم نباید سرشان را کلاه بگذارید. «بِرّ» به آن‌ها نیکی کنید حق ندارید به آن‌ها توهین کنید. خدمت کن. در یک کشور کافر بت‌پرست زلزله شده است باید کمک‌شان کنیم. اما معنی‌اش این نیست که حق و باطل نسبی است یا خیلی مهم نیست یا آن‌ها هم درست می‌گویند شما هم درست می‌گویید، همه با هم! طرف آمده می‌گوید آقا الآن ساعت 1:22 دقیقه است شما می‌گویید بله درست می‌گویی. می‌گوید آقا ساعت 1:40 دقیقه است، بگویی شما هم درست می‌گویی. نفر سوم آمده می‌گوید ببخشید بالاخره الآن ساعت 1:22 دقیقه است یا 1:40 دقیقه است؟ یکی از این‌ها درست است. بعد بگوید اتفاقاً شما هم درست می‌فرمایید. همه خوب‌اند، همه حق‌اند، همه درست می‌گویند. می‌دانید چه کسی این حرف را می‌زند؟ کسی که می‌خواهد کلاه سه‌تایی‌شان را بردارد! کسی که می‌خواهد از این سه‌تا سواری بگیرد به هرسه‌تا می‌گوید شما درست می‌گویید. اما کسی که می‌داند ساعت 1:24 دقیقه است آیا این باید توی سر آن دوتای دیگر بزند؟ یعنی کسی که آمده می‌گوید ساعت 1:45 دقیقه است این باید با مشت توی سرش بزند بگوید نجس، خبیث، ولدالزنا، لقمه‌ات حرام است، زندگی‌ات حرام است، همین الآن باید سرت را بِبُریم! نه آقا؛ همان پیامبر و اهلبیتی که می‌فرماید کسی که به ولایت علی‌بن‌ابیطالب معتقد نباشد کافر است. خب این کفر یعنی چه؟ بعضی از روایات که حتماً مشکل سندی دارد، بعضی‌هایش را حتماً غلات سند برایش ساختند! برخی‌اش واکنشی بود در برابر دستگاه‌های حکومتی بنی‌امیه و بنی‌عباس که پیروان اهل بیت را تکفیر می‌کردند و می‌گفتند رافضی؛ این‌ها هم از این طرف می‌گفتند پس هرکسی با ما نیست کافر است شماها هم کافرید. بخشی‌اش واکنشی بوده، ساختگی بوده، اهل غلوّ بوده، اما همه‌اش این‌طوری نیست. ما بخش مهمی از روایات قطعی داریم که ظاهرش تکفیری است اما این‌جا باید درست فهمید: 1) با عقل سراغ اینها برویم نه بدون عقل. همه روایات را ببینیم نه گزینشی. قرآن را هم ببینیم. سیره عملی خود پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) را هم ببینیم که چطور عمل می‌کردند؟ خب آقا پیامبر(ص) داشته با شرک می‌جنگیده، با مشرکینی که با او می‌جنگیدند می‌جنگیده. در عین حال مکه قحطی می‌شود و همین مردم مشرک در قحطی دارند می‌میرند. پیامبر(ص) از مدینه چندتا کاروان برای کمک غذایی به مردم مشرک مکه می‌فرستد. در روایت می‌فرماید هرکس سبّ کند و به پیامبر(ص) یا اهل بیت(ع) فحش بدهد این محرورالدم است، روایتش هم قطعی است و فتوای حکم فقهی هم دادند. حالا لوازم فقهی آن را رعایت بکنی که شاهد داشته باشی، حکم مجتهد است؟ آن‌ها هم باید باشد، ولی حکم این است. سؤال: چطوری است که امام حسین(ع) مظهر غیرت خداست در مدینه، طرف شامی می‌آید و جلوی ایشان به حضرت زهرا(س) اهانت می‌کند، به امیرالمؤمنین(ع) اهانت می‌کند، فحش می‌دهد. حضرت سیدالشهداء(ع) در روایت دارد – خود آن طرف شامی دارد تعریف می‌کند – می‌گوید هرچه من فحش دادم دیدم با آرامش دارد نگاه می‌کند و سرش را پایین انداخته دارد گوش می‌کند، سکوت؛ من هی فحش دادم، توهین کردم، ایشان سکوت کرده بود سرش پایین و فقط گوش کرد. بعد سرش را بالا آورد و لبخندی زد و گفت شما غریب هستی، اهل این‌جا نیستی، ما را نمی‌شناسی. می‌گوید دوباره شروع به فحش دادن کردم. دوباره ایشان سکوت کرد. خب اگر حکم سبّ اهل بیت(ع) قتل است که خودِ شما الآن باید این کار را بکنید، ولی این کار را نمی‌کنند چون می‌فهمند که این آدم احمق است! یکی مثل سلمان رشدی و مثل آن شاعرهایی که نبخشید، همه را عفو کرد غیر از آن‌ها شعرهای ناموسی در مورد زنان مسلمان می‌نوشتند و توهین می‌کردند و پیامبر(ص) تذکّر داد عمل نکردند بعد از فتح مکه فرمودند همه را بخشیدم غیر از آن دو- سه نفر را/ اگر به پرده کعبه آویختند اعدام‌شان کنید. از یک طرف، با یک کافر مشرک قطعی مماشات می‌کنند برای این که این جاهل است آن معاند است، آدم‌ها با هم فرق می‌کنند ظاهرش یکی است اما باطنش یکی نیست. آن وقت همین را امام حسین(ع) همین آدمی را که سبّ و فحش داده،‌ رهایش نمی‌کنند دستش را می‌گیرند و به عنوان مهمان خانه‌شان می‌برند، غذا و لباس و پول و امکانات به او می‌دهند که بعداً طرف، جزو پیروان اهل بیت(ع) می‌شود.

خب سر حرف خودم برگردیم. وجه منطقی و اخلاقی تکفیر؛ و وجه نادرست تکفیر را گفتیم. این روایات را تکمیل کنیم. از روایات صحیح‌السندی داریم که تکفیر است. منتهی این تکفیر، به مفهوم تکفیر فقهی نیست که مثلاً همه مسلمان‌ها بعد از پیامبر(ص) کافر شدند مرتد شدند الا چند نفر، این کفر به چیست؟ این کفر به الله نیست، کفر به قیامت نیست، کفر به نبوّت به معنی عامش نیست. بعضی از این‌ها که روایات تکفیری ماست کفر سیاسی است! بعضی‌هایش کفر به ولایت است نه کفر به اصل اعتقاد خدا و قیامت. کفر، مراتب دارد. همه کافر شدند یعنی همه به او فرمان پیامبر(ص)، به آن نصّ پیامبر(ص)، به آن خواسته پیامبر(ص) در مورد پس از خودشان کافر شدند، بله. اما نه به این معنا که همه این‌ها کافر نجس باشند. یا همه روایات را باید دید. از آن طرف، روایات داریم که طرف پیش امام صادق(ع) می‌آید و می‌گوید آقا اگر ملاک حق و باطل این‌قدر دقیق است پس اکثر بشریت که جهنم می‌روند؟ اکثراً کافر هستند! امام صادق(ع) می‌فرمایند خیر، اکثر بشر جاهل‌اند. مستضعف هستند کافر نیستند. کافر وقتی که بفهمی چه می‌گویی لجبازی کند! این‌ها نه فهمیدند، نه شنیدند، این‌ها گمراه هستند، بیمارند باید هدایت‌شان کرد، باید مراقبت‌شان کرد. همه روایات را کنار هم بگذارید. ببینید امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید اگر کسی، صاحب علّه اگر دعوا بشود، اصلاً بزرگترین انشعاب مذهبی مسلمین سر امیرالمؤمنین(ع) شده است. امیرالمؤمنین یک ذره از مسئله ولایت و حق ولایت و حکومت کنار نیامدند تا آخر گفتند که حق من، غصب شد! کسی جایی دیده که ایشان بگوید بله، ما همچین حق ولایتی هم نداشتیم ولی اگر ما بودیم بهتر بود! هرگز؛ همه جا گفته، تا آخر گفته که این حق غصب شده است. خب اصلاً بعضی از این روایاتی که کافرند کسانی که نپذیرفتند برای خود امیرالمؤمنین است. ولی از آن طرف، این روایت را هم داریم که می‌فرمایند: هیچ کس حریص‌تر از من بر وحدت مسلمین نیست. هیچ کس. می‌فرماید حق من که در واقع حق مردم بود برای داشتن حاکمیت عادل الهی، ضایع شد. یک جا در نهج‌البلاغه می‌فرمایند من اصلاً باور نمی‌کردم که این اتفاقات در روز روشن جلوی چشمم بیفتد. این روایت را حتماً دیدید- روایت زیاد است من نمی‌خوانم ولی حتماً دیدید – تصور این که یک عده راه بیفتند و سراغ این‌ها بروند، من را با چه کسانی مقایسه می‌کنند، اصلاً تصوّر این را نیمی‌شود کرد. ولی می‌فرمایند که رسول‌الله در آخرین لحظه در گوش من، به من نصیحت کردند که امام، مثل کعبه است. کعبه سراغ مردم نمی‌رود مردم باید بیایند دور کعبه بچرخند. اگر آمدند مسئولیت را بپذیر. اگر نیامدند درگیر نشو. خود حضرت امیر(ع) چندجا می‌گوید که حق حاکمیت حق من است، حق ولایت حق من است این‌ها غاصب‌اند. اما من دیدم امر دائر است بین یک حکومت اسلامی خالص یا نبودن اصل جامعه و امت اسلام؛ دیدم که الآن است مسلمان‌ها راه بیفتند در کوچه و خیابان، شمشیر بکشند و خون همدیگر را سر مسئله حکومت پس از پیامبر، بریزند. من دیدم بین این دوتا باید یکی را انتخاب کنم. حرفم را زدم، نگفتم هم ما محترمیم هم شما! هم ما حق هستیم هم شما حق‌اید! فرقی نمی‌کند، اصلاً چیست؟ تعارف کنیم که قابل ندارد! ما این‌طور چیزها را نگفتیم حرف‌مان را زدیم اما دیدم من نمی‌توانم این امّت و اسلام را فدای یک مسئله‌ای بکنم که مسئله درجه دوم نسبت به اصل اسلام است. دیدم یک عالمه تازه مسلمان دارند شک می‌کنند می‌گویند این چه دینی است که تا رفت، اصحابش را که همه هم فامیل‌هایش هستند همه سر قدرت به جان هم افتادند و دارند همدیگر را می‌زنند و می‌کشند. این دین، چطوری می‌خواهد ماها را نجات بدهد؟ دیدم موج شک، نسبت به اصل اسلام ایجاد خواهد شد، دیدم باید انتخاب کنم. حضرت امیر(ع) گفت این کار را کردم در حالی که استخوان در گلو و خار در چشمم بود. پلورالیسم نبودم، نسبی‌گرایی نبود، همه محترم هستید به یک اندازه، همه حرف‌ها به یک اندازه محترم است، این حرف‌ها نیست، حق حاکمیت، الهی نیست، ما این حرف‌ها را نزدیم ولی یک مسئله مهم‌تری بود سکوت و تحمل کردم. چقدر از این روایت داریم که ما نمی‌خواهم این‌ها را بخوانم، ولی باید دید حضرت امیر(ع) آن حرف را می‌زند از آن طرف با یک یهودی همسفر است، طرف تا آخرش نمی‌فهمد که این خلیفه مسلمین است، سر دوراهی بصره و کوفه از هم جدا می‌شوند، خداحافظی می‌کنند، بعد یهودی می‌بیند که باز ایشان دارد می‌آید، می‌گوید مگر شما نمی‌خواستید کوفه بروید؟ این راه بصره است. می‌فرمایند چرا. گفت پس چرا از این راه می‌آیید؟ فرمودند ما یک دینی داریم که به کوچکترین بهانه‌ای حق پیدا می‌کنی، ما در سفر با هم بودیم، دوست شدیم، حق همسفری داری، دارم شما را بدرقه می‌کنم. کسی که از آن طرف می‌گوید کسی که ولایت ما را قبول ندارد کافر است، از این طرف برای چی می‌آید یک یهودی را بدرقه می‌کند؟ یک وقت بحث حقوق و اخلاق است، مدارا؛ ولی با دلایل اسلامی نه دلایل پلورالیستی و نسبی‌گرا. بعضی‌ها می‌خواهند وحدت مذاهب درست کنند، وحدت ادیان درست کنند، یک صلح کلی که... اصلاً انگار این وسط یا حقیقتی وجود ندارد یا مشخص نیست یا هرکی هرکی است! آقا چه فرقی می‌کند مسیحی؟ یهودی؟ مسلمان؟ طرف دارد مذهب یهود یا مسیحیت را یک جایی تدریس می‌کند بعد تهش دربیاید که آقا خیلی هم فرقی نمی‌کند حالا مسلمان باشی، مسیحی باشی، یهودی باشی، همه‌اش یکی است! نخیر آقا کجا همه‌اش یکی است؟ این همه قرآن صریح دارد می‌گوید،‌ جالب است خود قرآن دارد تکفیر می‌کند، قرآن می‌فرماید آن‌هایی که می‌گویند ثالث و ثلاثه این‌ها کافرند و جای‌شان در جهنّم است. این آیه صریح قرآن است. همین قرآن می‌فرماید به این‌ها بگویید «تَعالَوا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ» (آل عمران/ 63) ما مشترکاتی داریم. جاهل فرق می‌کند با معاند. رهبران یک جریان فرق می‌کنند با پیروان آن. شرایط با شرایط فرق می‌کند، زمان با زمان فرق می‌کند، تکفیر سیاسی با تکفیر فقهی، و تکفیر اخلاقی با تکفیر کلامی، با تکفیر عرفانی و معنوی فرق می‌کند. در روایات ما طبق بعضی از ضوابط، همه ما و شما کافریم! روایتش هم صحیح‌السند است، ما کافر قطعی هستیم. آن تعریفی که آن‌جا در روایات از ایمان و کفر کردند همه ما کافریم. ولی خب معنی آن به این معنای کفر فقهی نیست که آقا این نجس است، این کافر است، با این نمی‌شود ... حق ارث و حق فقهی و حق ازدواج، به این معنا نیست، این معانی فرق می‌کند. آن‌هایی که درست است را عرض می‌کنم. حضرت امیر(ع) در زیقار می‌فرماید اصلاً دین آمد، پیامبر برای چه آمد؟ «فَلَمَّ اللّهُ بِهِ الصَّدْعَ، وَ رَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ» (خطبه 231) خدا آمد تمام این شکستگی‌ها و شکاف‌های اجتماعی را به دست رسولش و به دست انبیاء(ع)، این‌ها را بهم آورد. زخم‌ها و شکاف‌ها را بهم آورد و بست «وَ أَلَّفَ بِهِ الشَّمْلَ بَیْنَ ذَوِی الاَْرْحَامِ، بَعْدَ الْعَدَاوَةِ الْوَاغِرَةِ فِی الصُّدُورِ،» بعد از کینه‌ها سینه‌ها را انباشته بود، بستگان و فامیل‌ها با هم دشمن شده بودند، پیامبر آمد و دین آمده برای این که تألیف قلوب ایجاد کند «وَ الضَّغَائِنِ الْقَادِحَةِ فِی الْقُلُوبِ.» کینه‌های گدازان افروخته‌ای که قلب‌ها و سینه‌ها را ذوب کرده بود، ذهن و زبان و عاطفه همه در این جوامع به کینه آلوده شده بود و همه تشنه خون هم و تشنه آبروی هم بودند. که حضرت امیر(ع) می‌گوید رسول‌الله آمد همه این‌ها را درست کرد و به همه رحم و مدارا کرد. مدارا نه از راه پلورالیزم؛ مدارا با توجیه اخلاقی، شرعی، الهی. چون رسول‌الله(ص) حق مطلق است و در عین حال بیش از همه با کفّار و مشرکین و با همه مدارا کرده است. در روایت، از خودِ حضرت رسول(ص) است که فرمودند هیچ کدام‌تان به اندازه من اهل تحمّل و اهل مدارا نیستید. پیامبر(ص) یک جا نگفته موحد و مشرک مساوی‌اند! یک جا نگفته مسلمان و مسیحی و یهودی مساوی‌اند.

ضمن این که این‌جا یک چیزی را تفکیک کنیم چون این خیلی مهم است بعضی‌ها در این مغالطه گیر می‌کنند. ما یک اسلام و حالا مثلاً مسیحیت، ما یک اسلام و مسیحیت داریم یا بگو تشیّع و تسنّن داخل دین داریم، یک مسلمان و مسیحی داریم، یک محمّد و مسیح داریم. یک جایی از من، در یکی از این سمینارها پرسیدند که آقا نظر شما راجع به مسیحی‌ها چیست؟ گفتم ما سه‌تا نظر راجع به سه‌تا چیز داریم: یکی راجع به مسیح(ع)، یکی راجع به مسیحیت، یکی راجع به مسیحیان.  راجع به حضرت مسیح(ع) معتقدیم که ایشان با رسول‌الله(ص) فرقی ندارند «... لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِه» توهین به مسیح و مریم(س)، توهین به پیامبر اکرم(ص) است. خط قرمز دین ماست. این راجع به خودِ حضرت مسیح(ع). راجع به مسیحیان که شماها باشید ما معتقدیم به مدارا و محبّت مطلق با شما. خداوند در قرآن می‌فرماید از شما مسیحیان به مسلمان‌ها نزدیک‌تر نیست. تازه راجع به یهودی‌ها هم که آن تعابیر تند را دارد که بیشتر یهودی‌هایی که بودند،‌ البته می‌دانید الآن یهودی در دنیا خیلی نیست خیلی کم است، قدرت و ثروت و رسانه دست‌شان هست ولی تعدادشان خیلی کم است،‌ ولی مسیح، صحبت از دو میلیارد است! یهودی در کل دنیا 20 میلیون هم الآن نیست. اغلب‌شان هم سکولار هستند مذهبی آرتودوکس و خیلی محکمی نیستند ولی همین تعداد کم، بیخ خِر همه جا را گرفتند. گفتم ما نسبت به حضرت مسیح(ع) ایمان داریم و نگاه‌مان به ایشان حتی از نگاه شما... ایشان را خدا نمی‌دانیم، بشر گناهکار هم نمی‌دانیم، به این تناقض‌ها هم قائل نیستیم. نسبت به مسیحیان، مدارا و محبّت در عین حال هدایت؛ هدایت به یک تعبیری گفتم که او... یعنی گفتم گفتگو؛ ولی خب گفتگو، هدف خودش گفتگو برای گفتگو که نیست، چون بعضی‌ها گفتگوی ادیان می‌گویند همین‌طور گفتگو برای خود گفتگو! مثل این که بیکارند می‌خواهند بنشینند همین‌طور گفتگو کنند! اصلاً گفتگو برای گفتگو معنی ندارد. گفتگو برای یا کشف حقیقت است یا دفاع از حقیقت؛ اما شما با یک مخالف حقیقت، منکر حقیقت یک وقت وارد بحث می‌شوید یک جور است، مدعی حقیقت وارد می‌شوید یک جور است، یک وقت جاهل به حقیقت است یک جور است. سبک‌های مختلفی دارد.

من خواهش می‌کنم یک وقتی روایات مناظرات امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، حضرت رضا(ع)، امام جواد(ع)، امام هادی(ع) را، - این 4،5 بزرگوار را- حالا محتوایش را کاری ندارم، محتوا را باید جداگانه یاد بگیریم آن روش بحث‌شان را، چقدر مؤدبانه، چقدر منطقی، چقدر صبور، حتی طرف – من این را بارها گفتم ولی ارزشش را دارد – امام(ع) یک جا در مناظره با یکی از رهبران - در "توحید" شیخ صدوق هست بروید ببینید، در "احتجاج" شیخ طبرسی هم هست، - طرف جلوی جمع شکست خورده، از آن طرف دنیا آمده، ایدئولوگ اول یک دین و مذهبی است، جلوی همه رسانه‌ها و بزرگان و چشم‌های آن موقع، طرف در بحث کم آورده، حضرت رضا(ع) لحظه آخر که باید تیر خلاص را بزند، طرف دارد در جلسه خراب می‌شود – عین عبارتش هست خیلی زیباست – حضرت(ع) می‌فرمایند خب جلسه تمام! آن لحظه‌ای که طرف دارد خراب می‌شود یعنی دو ساعت بحث کردی حالا دیگر طرف به بن‌بست رسیده،‌ همه می‌دانند دیگر او الآن جواب ندارد. حضرت رضا(ع) باید تیر خلاص را بزند، اما حضرت رضا(ع) می‌فرمایند دیگر جلسه تمام است. خیلی زیباست. اوج شکوه اخلاق، در عین حال که حضرت رضا(ع) از حق یک کلمه مماشات نکرده است. حضرت رضا(ع) یک کلمه باطل را بخاطر این که طرف خوشش بیاید یا وحدت بشود قبول نکرده است، کوچکترین جزئیات را مته به خشخاش گذاشته! می‌گوید این حرف‌تان چهارتا غلط است، این 1، 2، 3، 4! اما وقتی که او به بن‌بست رسیده،‌ - خواهش می‌کنم بروید روش بحث ایشان را با مخالف ببینید – امام رضا(ع) می‌فرمایند «خَلّونی و إیاه» جلسه رسمی تمام است من را با ایشان تنها بگذارید. همه می‌روند. بعضی از اصحاب می‌آیند می‌گویند آقا وقتش بود، یک لگد دیگر می‌زدید تمام بود آبرویش رفته بود! امام رضا(ع) می‌فرماید ما این‌جا نیامدیم که به کسی لگد بزنیم. – البته این‌ها تعابیر بنده است – ما آمدیم کشف حق، اگر نمی‌داند؛ دفاع از حق اگر می‌داند برای این که برای دیگران روشن شود. همان قدر تأکیدی که ما داریم شرکت در مناظره برای دفاع از حق، و کشف حق ثواب دارد و جهاد فی سبیل‌الله است، همان قدر روایت داریم شرکت در مناظره برای ریختن آبروی کسی یا اظهار فضل که ما عالمیم، ما دانشمندیم و تو هیچی شعور نداری، شرکت در این مجالس بحث حرام است! گناه است. در یک روایت دیدم گناه کبیره است. فرمودند اگر در یک مناظره و گفتگو با مخالف شرکت کنی، هدف‌تان خراب کردن یک کسی باشد، یا هدف‌تان این باشد که به تو بگویند تو خیلی مهمی هستی! عجب آدم مهمی! ایشان نظریه پرداز است ماشاءالله! فرمودند مشرکی. فرمودند اگر وسط بحث با مخالف دیدی دیگر دغدغه تو حق نیست، نجات خلق نیست، دغدغه تو به کرسی نشاندن خودت هست نه حق؛ و تخریب یک کسی است نه تخریب باطل. در روایت داریم همان‌جا باید جلسه مناظره و گفتگو را ترک کنید یا روش‌تان را اصلاح کنید. آیا اهل بیت(ع) که این‌طور اخلاق گفتگو با مخالف را بحث می‌کردند، دوتا سؤال: 1) آیا پلورالیسم بودند؟ یعنی می‌گفتند حالا نظر من و نظر تو هردویش درست است و مهم نیست اصلاً چه فرقی می‌کند؟ تو هم حق می‌گویی من هم حق می‌گویم! یک جا ما در قرآن و در رسالت انبیاء و پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) نداریم که به مخالف‌شان بگویند هم تو حق می‌گویی هم من حق می‌گویم! آن‌جا هم که می‌فرماید «لَکم دینکم ولی الدین» معنی‌اش که این نیست، معنی‌اش این است که راه من و تو از هم جداست، دیگر گفتگو فایده ندارد چون تو دنبال حق نیستی! اما این‌هایی که این کار را هرگز نکردند، کسانی را تکفیر هم کردند، تکفیر به همان معنایی که عرض کردم. مثل این که یک شیمیدان بگوید این حرف‌هایی که جنابعالی می‌زنید با اولیات و محکمات علم شیمی سازگار نیست، جنابعالی شیمیدان نیستی، این تکفیر است یعنی تو داری خلاف این محکمات حرف می‌زنی! تکفیر منطقی و اخلاقی. اما در برابر مخالفی که اصلاً مسلمان نیست، اصلاً مؤمن نیست، طرف ملحد است، یا از رهبران ادیان دیگر است می‌فرماید «خَلّونی و ایّاه». در مناظره طرف گیر می‌کند امام(ع) به ایشان می‌گوید نوبت شماست بفرمایید. او می‌گوید من دیگر حرفی ندارم؛ الآن چیزی به ذهنم نمی‌رسد. امام رضا(ع) می‌فرماید چرا شما می‌توانید این‌جا این حرف‌ها را بزنی، هزارتا چیز به او یاد می‌دهند. - نمی‌دانم این روایت را دیدید یا نه – به او می‌گویند شما الآن می‌توانی این 3- 4تا نکته را بگویی. بعد او می‌گوید خب این‌ها! بعد امام(ع) می‌فرماید اگر این‌ها را بگویی جوابش این است. این روش گفتگو با مخالفی که معاند نیست، این است. معاند را تکفیر می‌کنی، مخالف را بحث می‌کنی، کمال ادب و احترام را هم رعایت می‌کنی. چقدر روایت از امام صادق(ع) داریم که با مخالف بحث می‌کند، شاگردش عصبانی شده، طرف داد زده، - مشهور است – با ابن ابی‌العوجا دارد بحث می‌کند، مفضّل تند صحبت می‌کند، این می‌گوید که تو مطمئنی که شاگرد جعفربن‌محمدی؟ ما از این حرف‌ها تندتر به ایشان می‌زنیم آن هم کنار خانه خدا، کنار مسجدالحرام و کنار مسجدالنبی ما اصل آن را زیر سؤال می‌بریم ایشان این‌طوری عصبانی نمی‌شود شما مطمئنی که شاگرد ایشان هستی. امام صادق(ع) با لبخند ولی در عین حال طوری جواب می‌دهد که.... یک مکالمه‌ای ابن ابی‌العوجا با یکی از این رهبران و تئورسین‌های الحاد دارد روشنفکرهای سکولاریست آن موقع، دارند با هم بحث می‌کنند او می‌گوید چیه که این‌قدر از این جعفربن‌محمد تعریف می‌کنی؟ می‌گوید خب تو تا او را نبینی نمی‌فهمی من با او نشسته‌ام!‌ گفت مثل این که خیلی – به قول ما مشهدی‌ها دَم‌برق تو را گرفته- حال تو را گرفته؟ به ابن ابی‌العوجا می‌گوید مثل این که خیلی حال تو را گرفته و تو را ترسانده؟ او می‌گوید تا نبینی و تا از نزدیک با او حرف نزنی نمی‌فهمی چیه؟ می‌گوید خب هر وقت رفتم او را خراب کردم برگشتم می‌فهمم! می‌رود بعد از یک ساعت دست از پا درازتر برمی‌گردد. ابن ابی‌العوجا از او می‌پرسد چطور او را دیدی؟ گفت من تا حالا آدمی هوشمندتر، باسوادتر، منطقی‌تر، و آدم‌تر از این ندیده بودم، فقط حیف که مسلمان است! حیف که به خدا عقیده دارد!

یک وقتی از این وهابی‌ها را در مسجدالنبی دیدم راجع به امام(ره) از او سؤال کردم، اول می‌ترسید بعد که حرف زد، یواشکی گفت ما خمینی را قبول داریم فقط حیف که شیعه است! و الا همه حرف‌ها و کارهایش درست است. یعنی تعصب. پس مرز این دوتا، تکفیر منطقی و اخلاقی آری؛ در عین حال، روش بحث طوری است که طرف از اتاق گفتگوی خصوصی با امام(ع) آمده است – این‌هایی را که می‌گویم همه در کتاب «احتجاج» هم شیخ هست، هم در توحید هست – عین عبارت که آن طرف می‌گوید این است: می‌گوید خم شدم پایش را ببوسم اجازه نداد. آمدم دستش را ببوسم اجازه نداد، - کسی که مخالف است آمده بحث کند – بلکه مرا در آغوش گرفت و پیشانی من را بوسید و در تمام زندگی‌ام من مردی شریف‌تر از او ندیدم. هرچه گفت با استدلال بود و در عین حال یک ذره کوتاه نیامد. امیرالمؤمنین(ع) گفتند پیامبر(ص) برای یک چنین چیزی آمد. می‌فرماید یکی از وظایف حاکمیت و تشکیل خلافت این است «... جَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ... » عزّت اسلام و الفت و دوستی مسلمین و خلق، این یک هدف درجه اول حکومت‌ها باید باشد. حضرت امیر(ع) من سر مسئله خلافت و حکومت پای حرفم ایستادم امام یکی از وظایف اصلی حکومت، حفظ الفت اجتماعی است که جنگ‌های داخلی راه نیفتد و من به این خاطر این ظلم را تحمل می‌کنم. نمی‌گوید این ظلم نیست بلکه می‌گوید من تحمل می‌کنم. مدارا نه از سرِ پلورالیزم.

یک نکته؛ ممکن است کسی یک استدلال عرفانی در مورد وحدت مذاهب و ادیان بکنند. این البته ما به آن اشاره‌ای کردیم. ببینید ما در بحث عرفانی و این که من عاشق همه عالمم و همه عالم از اوست، یک صلح کل عرفانی ما حتماً داریم منتهی جای آن کجاست؟ ببینید خیلی از مفاهیم درست در همه مذاهب و ادیان هست. یکی از مشکلات بزرگ هندسه این حرف‌ها می‌شکند درست رعایت نمی‌شود حرفی که جایش یک جای دیگر است می‌آید یک جای دیگر می‌زند. مثلاً‌ ما آیات و روایات زیاد داریم درباره عشق به همه موجودات. حضرت رضا(ع) می‌فرماید: در رأس عقلانیت، ایمان بالله و بعد می‌فرماید: «اَلتَّوَدُّدُ إِلَى اَلنَّاسِ» نمی‌گوید فقط مؤمنین بلکه می‌گوید «ناس» دوست داشتن همه بشریت. این می‌فرماید این عقلانیت است همه بشریت را دوست داشته باش، «تودد» هم فقط دوست داشتن نیست بلکه اظهار دوستی است. یعنی با ادبیات دوستانه با کل ناس سخن گفتن. حضرت رضا(ع) این را کنار توحید می‌گذارد «ایمان بالله التودد إلی الناس». این‌ها را می‌گویم. ما از این باب زیاد داریم. این که کسانی از عرفا در تفسیر بعضی از آیات تهش را می‌رسانند به این‌جا که اصلاً‌ فرعون هم دوست داشتنی است! آن در یک مقام دیگر دارد می‌گوید. وقتی می‌گوید فرعون را هم خدا توبه‌اش را بخشید، آن‌هایی که گفتم – البته خیلی این‌ها اختلافی است – ولی حالا من می‌خواهم حمل بر صحت بکنم و بگویم بعضی از این حرف‌ها اگر از توی کتاب عرفانی و از مقدمات و مؤخّرات آن جدا شد و آوردید در باب امر به معروف و نهی از منکر گذاشتید و بعد گفتید آقا همه مخلوق خدا هستند همه تجلّی خدا هستند، اصلاً خالق و مخلوقی وجود ندارد متجلّی و تجلّی است! مظاهر حق هستند شیطان و... بعد یک مرتبه نتیجه بگیری که خب پس جای امر به معروف و نهی از منکر کجاست؟ پس جهاد فی سبیل الله چه می‌شود؟ ایمان و کفر چیست؟ مؤمن کیست؟ کافر کیست؟ اصلاً جهنم برای چیست؟ بعد از این طرف بگویی جهنمی هم وجود ندارد! خلودی در نار هم وجود ندارد. ریشه عذاب هم عذب است یعنی گواراست! این‌ها دیگر می‌دانید برای چیست؟ این حرف‌های جای خودش یک معنا دارد ولی وقتی از جایش برمی‌داری می‌آوری یک جای دیگر بگذاری یک معنای دیگری پیدا می‌کند. شما ممکن است با دشمنت بدون کینه به او بجنگی، حضرت امیر(ع) در نهروان با خوارج جنگیده هزاران نفر از این‌ها را کشته، اما خودشان فرمودند اکثر این‌ها احمق‌اند، دنبال باطل نیستند. این عین عبارت حضرت امیر(ع) است فرمودند من با معاویه می‌جنگم با این‌ها هم می‌جنگم، این‌ها با هم فرق دارند، این فاسد و مفسد است دنبال باطل است، «طلب الباطل»! این‌ها به باطل رسیدند. اما خوارج این‌طور نیستند «طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ» این‌ها خطا کردند. درست است من در عمل مجبور هستم با هر دوی این‌ها بجنگم چون شمشیر برای براندازی برداشتند اما من به این دوتا یک جور نگاه نمی‌کنم. حتی این آمده حضرت امیر(ع) را ترور کرده، حضرت امیر(ع) فرمودند راه نیفتید کل این خوارج را در خانه‌هایشان به رگبار ببندید و بگویید قُتِلَ الأمیرالمؤمنین! از همه این‌ها انتقام بگیرید. فرمودند این مشکل این‌ها نیست بلکه یک جریانی است که تا ابتد این‌ها تمام نمی‌شوند. این یک نوع نگاه ناقص به دین و حقیقت است. یک نگاه خودمحورانه. این تعبیرهایی که حضرت امیر(ع) راجع به خوارج دارند خواهش می‌کنم در روایات ببینید، حضرت امیر(ع) می‌فرماید این‌ها تقویت و ادب نشدند. این‌ها نه تربیت اخلاقی شدند نه تربیت معرفتی و علمی.

من یک نتیجه بگیرم. آیا صلح کل عرفانی درست است که همه عالم تجلّی خداست، عاشق خداست، خالق و مخلوق و تودّد إلی الناس، این درست است؟ یا دقت در مباحث که آیا حق می‌گویی؟ یا باطل می‌گویی؟ این تفکر التقاطی است؟ حق و باطل آن را جدا کند، آن را تکفیر بکن، جلوی این بجنگ، جهاد با فی سبیل‌الله در دفاع از.... کدام این‌ها درست است؟ هر دویش درست است قاطی نکن. نه به اسم صلح کل عرفانی فناء فی‌الحق، همه چیز هم حق است مسائل را قاطی می‌کنند. مثلاً طرف می‌گوید آقا وجود شیطان حق است. بله درست است حتماً وجود شیطان حق است اصلاً در عالم باطل وجود ندارد هرچه هست حق است، به چه معنا؟ از جای خودش دربیاور. وقتی در جای خودش هست معنی اش این است که وجود شیطان حق است چون اگر شیطان نبود، وسوسه شیطان و دعوت شیطانی نبود آزادی و انتخاب معنا نداشت، تکامل الهی انسان هم بدون آزادی انتخاب امکان ندارد حالا دیدید وجود شیطان حق است؟ اما وجود شیطان حق است معنی‌اش این نیست که دعوت شیطان حق و بحق است! تفکیک این مفاهیم عرفانی، نسبت عرفان را و فقه را وقتی نفهمیدیم تعارضی پیدا می‌کند که گاهی این را زیر پای آن له می‌کنید و گاهی آن را زیر پای این له می‌کنید. می‌شود کسی عارف بالله، فانی فی‌الله... اولاً فناء فی الحق گفتند، نگفتند فناء فی الباطل! فناء فی الحق، با هیچ کس هم کینه نداری. رسول‌الله(ص) در جنگ احد اسرا را گرفتند، سران مشرکین را گرفتند، آن‌ها را بستند. رسول‌الله(ص) لبخندی زدند. یکی از آن‌ها گفت بله باید هم بخندی!‌ شُرَفاءُ و اَعِزّاء مکه را ذلیل کردی، باید هم بخندی! رسول‌الله(ص) فرمودند که اشتباه فهمیدی من به ذلّت شما نخندیدم من از این خندیدم که من باید به زور شماها را به بهشت ببرم؟ من سعادت شما را می‌خواهم. من را مجبور می‌کنید برای سعادت خودتان با شما بجنگم؟ رسول‌الله(ص) به وظیفه‌اش عمل می‌کند و نمی‌گوید حق و باطل نسبی است. اما در عین حال، وقتی که لجاره‌ در کوچه دارد به ایشان سنگ می‌زنند طرف می‌گوید دیدم آمدم زیر لب دارد یک چیزی می‌گوید سر و صورتش خونی است گفتم حتماً دارد نفرین می‌کند یا فحش می‌دهد دیدم دارد می‌گوید «اللهم اغفر لقومی ‌إنّهم لایعلمون». خدایا این مردم من را ببخش این‌ها نمی‌دانند. مدارا نه از سر پلورالیزم.

ببینید من می‌خواستم بگویم در بحث کلام و عقاید، چگونه مدارا و به چه معنا آری و به چه معنا نه و به چه روشی؟ می‌خواستم بگویم بعضی از اختلافات به خاطر نوع احادیث و اختلاف در احادیث است. اختلاف در احادیث بین مذاهب اسلامی سه – چهارتا منشأ دارد که چرا اختلاف بوجود آمد؟ اختلافات فقهی و احادیث را می‌خواستم بگویم. یکی از علت‌ها نوع مواجهه با منقولات است. یک محور، رفع سوء تفاهم‌ها بود در حوزه توحید و شرک، بین مذاهب اسلامی. یکی دیگر، چگونه قرائات قرآن و اختلافات در حوزه مبانی فقه بر اساس روایاتی که در کوفه و مدینه و حجاز و شام و بصره، چگونه نوع مواجهه با روایات و سنت اختلاف پیدا کرد و از آنجا چگونه این اختلافات وارد مباحث فقهی – کلامی شد؟ یکی می‌خواستم در حوزه اصول فقه اشاره کنم. یک جاهایی در مباحث اصول فقه و فقه، واقعاً سوء تفاهم است. ما داریم با خیلی از مذاهب، یک چیز را می‌گوییم. یکی از دوستان آمده بود می‌گفت این سنی‌ها طواف نساء نمی‌کنند خب بابا او اسمش را طواف وداع گذاشته! تو طواف نساء می‌گویی. سر اسمش بحث می‌کنی. خب آن طواف همین طواف است. آنقدر ما از این مباحث در حوزه مباحث فقهی و اصول فقهی داریم. این‌ها خیلی وقت‌ها بحث می‌کنند و پخش می‌کنند که خمس یک مقوله شیعی است. راجع به ازدواج موقت، و خیلی از این چیزها که می‌گویند این‌ها مسلّمات اختلافی مذاهب اسلامی است. شما اگر به منابع اصلی رهبران فقهی اهل سنت مراجعه کنید و به منابع اصلی شیعه، می‌بینید بسیاری از این‌ها شبیه هم است. در حوزه اصول عقایدی که اختلاف داریم، کل مذاهب با هم اختلافی دارند که اختلافات شیعه و سنی نیست یک جاهایی این‌ها به شدت به هم نزدیک است و یک جاهایی آن‌ها. اگر عمر و توفیقی بود من یک وقت دیگر می‌آیم این‌ها را می‌گویم.

فقط من چندتا توصیه دارم که نمی‌دانم شما می‌توانید این کارها را بکنید یا نه؟ ولی یک جاهایی مثل این‌جا باید این کارها را بکنند. 1) کرسی ثابت و جهانی گفتگوهای مستمر بی‌سروصدا. من روی "بی‌سروصدا" تأکید داریم چون تا سروصدا می‌کنیم مسئله حیثیتی و ناموسی می‌شود! نمی‌خواهیم مسئله ناموسی شود. کرسی ثابت گفتگوهای کلامی، فقهی، حدیثی، تاریخی، برای تقارب و تفاهم و همکاری با نمایندگان رسمی مذاهب نه آدم‌های بی‌سواد. ما چرا تا همین الآن هی تقریب مذاهب تقریب مذاهب می‌گویند من نمی‌دانم ما چرا ده‌تا جلسات ثابت نداریم؟ از همین‌جا این کار را بکنید. جلسات ثابت در حوزه‌های فقه، کلام، حدیث، تفسیر، که مشترکات ما چیست؟ و تفاوت‌ها چیست؟

2) و چرا؟ یک سؤال: ما چرا یک شبکة ‌ماهواره‌ای تقریب مذاهب نداریم؟ داریم یا خیر؟ نداریم. برای چه نداریم؟ تمام شبکه‌ها آمدند روی اختلافات شیعه و سنی و مذاهب متمرکز شدند. یک شبکه نداریم که بیاید مشترکات را بگوید. اتفاقاً در آن شبکه اختلافات را هم می‌تواند درست بگوید. خدا شاهد است من در جلسات وهابی‌ها رفتم نظرات صریح شیعه را گفتم منتهی توهین نکردیم. جلسه بدون هیچ درگیری و خشونتی تمام شده است. گفتم آقا این عقاید ماست این هم دلایل ماست. ما این‌جا در کلام و این‌جا هم در فقه با شما اختلاف داریم. می‌شود این کار را کرد. معنی‌اش هم عدول از تشیّع نیست. بعضی‌ها می‌گویند وحدت شیعه و سنی که تهش آن بشود شُنی! بعضی‌ها می‌گویند شیعه و سنی متحد شوند شُنی از آب دربیاید! ما نمی‌خواهیم شُنی بشویم ما شیعه‌ایم. منتهی اصل تشیّع خود علی است! خود اهل بیت(ع) هستند. طرف آمده پیش امام صادق(ع) می‌گوید در منطقه ما مردم این‌ها ولایتی نیستند و اهل ولایت شما نیستند ما غریب هستیم ما با این‌ها چه کار کنیم؟ امام(ع) می‌فرماید این‌ها بندگان خدا هستند، برادران شما هستند مذهب‌تان را محکم حفظ کنید اما برخورد اخلاقی و محبت به آن‌ها بکنید، در تشییع جنازه‌هایشان شرکت کنید، در مساجدشان نماز بخوانید به عیادت بیماران‌شان بروید، سر حرف‌هایتان هم محکم بایستید ولی علمی. پیشنهاد ماهواره تقریب مذاهب و دفاع از نهضت بیداری اسلامی. در آن شبکه، مرز مذاهب را ما نمی‌خواهیم برداریم. اختلافات دوستانه گفته شود. اما اول باید مشترکات را بگویید 70- 80 درصد این مذاهب، فقه و کلامش مشترکات است. بیایید بگویید این‌ها مسلّمات اسلامی است،‌ اختلافات را در ذیل مشترکات بگویید.

3) ساماندهی آداب افتاء و فتوا دادن در عرصه روابط بین مذاهب و مشکلات اقتصادی، سیاسی و علمی جهان اسلام. الآن ما در ایران – حالا ماهواره تقریب مذاهب را ولش کنید – ما الآن در ایران، جلسات و میزهای مشترک در حنفی و شافعی داریم که بنشینیم ثابت با همدیگر منابع حدیث‌مان را، کلام‌مان را، فقه‌مان را بحث کنیم؟ داریم یا نداریم؟ بعد می‌خواهیم بشویم رهبری جهان اسلامی که اکثرشان سنی هستند؟ شما هزارتا فداکاری بکن، تهش شما شیعه‌اید و او نسبت به شیعه ذهنش پر شده است این ذهن باید تصحیح شود که شیعه این را می‌گوید و این را نمی‌گوید و این حرف‌های شما را هم قبول داریم این حرف‌هایتان را هم قبول نداریم خودتان هم، همدیگر را قبول ندارید اشکالی هم ندارد. ساماندهی آداب افتاء. ایجاد ماهواره تقریب مذاهب. کرسی ثابت گفتگوهای کلامی، فقهی، حدیثی و تاریخی برای تفاهم.

4) آیا مشترک اجتهاد در مسائل مستحدثه در امر فقه قضایی، فقه خانواده، فقه روابط بین‌الملل، فقه بانک و بیمه و مالیات و اقتصاد مدرن، فقه نحوه نظام‌سازی‌. یعنی حلقه‌های اجتهاد مشترک. چون اهل سنت هم مبانی اجتهادی دارند. حالا ما با هم اختلاف داریم سر نوع قیاس و استحسان، اما یک جاهایی هم اختلاف اسم است. یک جاهایی نه همه جا. مثلاً سد ذرایع چیست؟ نسبت سد ذرایع با مقدمة موصلة حرام و حرام چیست؟ آیا سد ذرایع با بحث مقدمه حرام که ما می‌گوییم نسبتی دارد یا اصلاً نسبتی ندارد؟ مصالح مرسله‌ای که این‌ها می‌گویند یک بخشی‌اش را شیعه حتماً قبول ندارد آن بخشی‌اش که ذوقی و ملات معرفتی و برهانی ندارد همین‌طوری می‌رود به عقل و نقل کاری ندارد اما یک بخشی‌اش با قید این مصلحت نظام و ولایت مطلقه‌ای که ما می‌گوییم هیچ نسبتی ندارد؟ پس یکی هم کرسی‌های مشترک اجتهاد در مسائل، از فقه خانواده و قضایی، فقه روابط بین‌الملل، فقه اقتصادی مدرن، فقه سیاسی و مسئله نظام‌سازی.

5) ترویج فرهنگ تقوای گفتگو، که زود عصبانی نشویم، سوء ظن نداشته باشیم، تهمت نزنیم، تکفیر بی‌دلیل نکنیم و حل اختلافات نظری و عملی مسلمین در یک نهاد داوری عادل و منصف و بین‌المذاهب که بر سر مشترکات اسلام داوری کند و این کار ممکن است. منتهی یک جایی یک مانیفستی از این مشترکات، در عقاید، در اخلاق و در احکام بیرون بدهد.

6) مبارزه با ادبیات تکفیری و توهین به مقدسات مذاهب، رد بکن ولی توهین نکن. ضمن این که این‌جا یک تفاوتی بین لعن و سبّ است که این‌ها را همه‌اش کنار هم می‌آورند. لعن را ما فکر کردیم همان سبّ است. چون لعن را با لحن سبّ می‌گوییم لعن هم کارکرد سبّ پیدا کرده است. سبّ، حرام است، فحش است. نه فقط با مخالف مذهبی بلکه با کسی که دارد با تو می‌جنگد حرام است. دیدید که حضرت علی(ع) در صفین دید که دارند فحش می‌دهند حواله می‌دهند حضرت(ع) گفت چه کار می‌کنید؟ گفتند داریم فحش می‌دهیم آن‌ها فحش دادند ما هم جواب آن‌ها داریم فحش می‌دهیم! فرمودند: «إنی لااحب تکون سبّابین» من دوست ندارم فحش بدهید. گفتند خب چه کار کنیم آن‌ها دارند فحش می‌دهند فرمودند شما بیان کنید افشاء کنید، شما تبرّی کنید بگویید این‌ها باطل است و این‌ها حق است. ببینید "لعن"، از این سنخ است. لعن یعنی ما این حرف‌ها و این طرز فکر را قبول نداریم و مخالفیم. "سبّ" فحش است. این دوتا با هم فرق می‌کند. تازه خود لعن هم مثل همه حقایق دیگر تابع منطق مصالح اجتماعی باید باشد. یکی‌اش "تقیه" است. یک متنی که گفته برای جلساتی که اپوزوسیونی است، شیعه، همیشه اپوزوسیون بوده، یک مرتبه بیاوری در رسانه‌ها در سطح جهان بدون هیچ توضیحی، خب این هم حساب و کتابی دارد. پس یکی هم مبارزه با ادبیات تکفیری و توهین به مقدسات مذاهب؛

7) مبارزه علمی مشترک با بدعت‌گذاری‌هایی که در واقع، همین‌طور که باید صفی بست جلوی افراطیون تکفیری مذاهب چه شیعه و سنی،‌ صفی باید بست در برابر آن جریان اباحه‌گری که اصل تمدن اسلامی را قبول ندارد یعنی اسلام را همچنان دارد در ذیل لیبرالیزم و نولیبرالیزم تعریف می‌کند اسم آن را هم نواندیشی دینی و روشنفکری دینی می‌گذارد! ما نبوت را قبول داریم اما از نبوت یک طوری تعریف کنم که ته آن نه عصمت است، نه حضرت عباسی دیگر نبوت است! یک تجربه بشری عیسی کرده، یک تجربه بشری مولوی کرده، یک تجربه بشری معنوی و باطنی محمد کرده، یکی هم ما می‌کنیم! همه تجربه‌هایمان انباشته بشود. اینطوری که باید در برابر همه این‌ها بایستند.

8) همکاری برای صورتبندی نظام تعلیم و تربیت جدید اسلامی برای عرضه تدریجی آن به همه جوامع اسلامی. ما یک نظام جدید آموزش و پرورش و آموزش عالی را باید بزرگان شیعه و سنی بنشینند بر آنچه که بر آن توافق دارند... بعضی از این کتاب‌ها هست در حوزه‌های مباحث جدید اسلامی که اگر اسم نویسنده آن را برداریم نمی‌فهمیم این شیعه است یا سنی است؟ خود سیدقطب، حسن‌البناء که پدران بزرگ‌ترین جریان سیاسی اسلامی سنی تا الآن بودند و هستند و بقیه این‌ها همه از شکم آن‌ها درآمد، خود این اخوان هم می‌دانید، حسن‌البناء شاگرد شاگرد سیدجمال است. بعضی از کتاب‌های این‌ها را که نگاه کنید اسم نویسنده را اگر بردارید شاید 80- 90 درصد از آثار بعضی از متفکران این‌ها را، اصلاً نمی‌فهمید که نویسنده شیعه است یا سنی است؟

9) جلسات مستمر سالانه، فقط برای تألیف قلوب و تقویت ارتباطات. یک بُعد مهم مسئله، بُعد عاطفی است. از یک کسانی که راجع به آن ها یک ذهنیتی از دور دارید وقتی می‌بینید و با او حرف می‌زنید می‌بینید این آدم اصلاً به آن بدی که در ذهن تو بود نیست، و خیلی چیزها با حرف‌، مسئله برایش حل می‌شود.

10) به رسمیت شناختن مذاهب اسلامی و اقلیت‌های مذهبی در مناسبات حقوقی همه کشورهای اسلامی. ببینید همه روشی که در قانون اساسی ما آمده به نظر من هم شرعی و اخلاقی است هم قانونی است هم دموکراتیک است. این تنها راه است به شرطی که عمل بشود. هر جامعة مسلمانی اکثریت آن تابع هر مذهبی هستند قوانین مدنی و عمومی در موافقت با آن مذهب حکومت اسلامی باشد. نحوه به کار آمدن حاکمان (انتخابات)، چهارچوب اصول و قوانین مدنی و حکومتی در عرصه امور پابلیک (مذهب حاکم، مذهب اکثریت) در حوزه مسائل شخصی، احکام هر مذهب بین خودشان طبق مذهب خودشان. الآن در قانون اساسی ما می‌گوید شافعی و حنفی در نظام روابط شخصی و عبادی و خصوصی طبق مذهب خودشان باید عمل کنند نه طبق مذهب شیعه. قوانین حکومتی که نظر مذهب در مورد آن‌ها تفاوت می‌کند طبق مذهب جعفری که اکثر مردم هستند، حالا شما بروید این حرف را درجامعه شافعی مذهب بزن، جای جعفری و شافعی عوض بشود، حنبلی است طرف آن، این چه اشکالی دارد این اتحاد جماهیر اسلامی که امام(ره) گفت کاملاً ممکن است. امام(ره) گفت یک امت واحد اسلامی تشکیل بشود با جمهوری‌های مستقل اما مرتبط؛ و همه یک ات. در مالزی مردم شافعی هستند و طبق مذهب شافعی حکومت عمل کند اما به شیعه و به حنفی و به حنبلی اجازه بدهند هم حرفش را بزند و هم طبق مذهب خودش در مسائل شخصی‌اش عمل کند. این عین اسلام است. رسول‌الله(ص) با مسیحی و یهودی این کار را کرده است ما مسلمان‌ها با مسلمان این کار را نکردیم و نمی‌کنیم! این را باید در دنیا جا انداخت که این مدل، کاملاً عملی است. جمهوری‌های اسلامی با مذاهب مختلف، در مسائل مرتبط به کل جهان اسلام هم،‌ همه یک‌جور فکر کنند. حنفی، شافعی، جعفری، مالکی، حنبلی، زیدی، ظاهری، عبادی، این‌ها هر کدام در هرجا که هستند. این‌ها کاملاً شدنی است آزادی عبادت، عمل به احکام شخصی در هر کشور با هر اکثریتی و

11) که این خیلی مهم است این کارها را با شماها باید این‌جاها بکنید این‌ها دستوری نیست این‌ها زحمت پژوهش می‌خواهد – انتشار مانیفست مشترکات فقهی – کلامی همه مذاهب اسلامی و نسبتن این فهرست، باز گذاشتن این فهرست برای طولانی‌تر شدن آن، و مبارزه مشترک با هر جریانی که مسلّمات اسلام را انکار کند. یعنی ته این فهرست نباید گَل‌وگشاد باشد! باید باز باشد اما نباید گَل‌وگشاد باشد که فردا بهایی هم بیاید بگوید که این هم آزادی مذهب؛ اصلاً بهائیت مذهب نیست، دین نیست، بهائیت بمب‌گذاری درون تشیّع و اسلام بود. بهائیت دگراندیشی نیست. دگراندیشی مسیحی و یهودی و زرتشتی است که می‌گوید ما اصل پیامبر و قرآن‌تان را قبول نداریم. ما می‌گوییم بسیار خب، محترم هستید، ما شما را به رسمیت می‌شناسیم، دوست هستیم، حقوق شهروندی دارید. بهایی که می‌گوید ما قرآن‌تان را قبول نداریم پیامبر را قبول داریم، منتهی بهائیت یک توطئه علیه مذهب بود نه یک مذهب. اول آمد گفت ما شیعه هستیم آمد در حوزه عتبات، کربلا و نجف! بعد ما گفت ما مریدِ مرید امام زمان هستیم! بعد گفت ما خود آن باب هستیم! بعد گفت من خود امام زمان هستم! بعد گفت حالا که این‌طور شد اصلا من خود پیامبرم! بعد هم گفت ما اصلاً خدا بودیم نمی‌خواستیم تا الآن بگوییم! مگر این مذهب است؟ این مذهب نیست این توطئه است. این فهرست نباید آن‌قدر باز باشد که یک کسی بیاید مسلّمات تشیّع را انکار کند و بگوید ولی یک قرائتی از تشیّع است. مسلّمات قرآن را انکار بکند، بگوید من مسلمان هستم ولی قرآن، کلمات خود پیامبر است، کلام‌الله نیست! این‌طوری نیست. این حرف‌ها را بعضی‌ها 20 سال پیش در همین قم می‌زدند، بعضی‌ها می‌فهمیدند خیلی‌ها هم نمی‌فهمیدند آدم‌های خوبی هم بودند. هرچه می‌گفتیم می‌گفتند نه آقا شما سوء ظن دارید! نمی‌فهمید! شما بد می‌فهمید و برخورد ایدئولوژیک می‌کنید. خب این حرف‌های برخی از این‌ها معقولم بود منتهی خواننده باید عاقل می‌بود، باید باسواد باشی پیگیری کنی و ببینی این حرف از کجا می‌آید و معنی‌اش چیست و لوازم آن چیست؟ بعد از 20 خودشان گفتند، قبلاً یواشکی می‌گفتند اکثراً نمی‌فهمیدند بعداً آمدند علنی گفتند که این‌ها اصلاً وحی را قبول ندارند، نبوت را قبول ندارند، این اسمش نواندیشی دینی نیست. آقا عقلانیت و معنویت! خب نسبت آن چیست؟ بالاخره تهش معنویت ، توجیه اخلاقی دارد یا ندارد؟ اصلا دین و معنویت قابل رد یا قبول و داوری عقلانی هست یا نیست؟ عقلانیت، پشتوانه‌ای برای معنویت هست یا نیست؟ یا باید این‌ها را مدام از بیرون به هم گره زد؟ یک تیکه از بودیزم، یک تیکه از اگزیستانسیالیزم، یک تیکه از فلسفه تحلیلی، همین‌طور بهم بچپونیم بعد اسمش را بگذاریم نواندیشی دینی! نخیر؛ این‌جا مرزهای دقیق معرفتی است، این حرف درست است به این دلیل نقلی و عقلی، این حرف غلط است، همین این دقت را باید داشت و هم نگاه تکفیری نباید داشت.

به نظر من اگر این کار را بکنیم نتیجه آن را می‌بینیم.

والسلام علیکم و رحمه الله



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha